تازه صورتش کمی سبز شده بود ،امتحانات سال سوم راهنمایی را به اتمام رسانده بود .
از قضا به صورت اقساط یک گوشی اندروید پدرش برایش گرفته بود و از همه جای جهان هر آنچه را که نباید ببیند می دید.

 

فرود آزادبخت / ایلدا نیوز

تازه صورتش کمی سبز شده بود ،امتحانات سال سوم راهنمایی را به اتمام رسانده بود .
از قضا به صورت اقساط یک گوشی اندروید پدرش برایش گرفته بود و از همه جای جهان هر آنچه را که نباید ببیند می دید.
کوچه های روستا را یکی پس از دیگری تا دم ایستگاه مینی بوس طی کرد ،یادش افتاد که از پدر و مادر خداحافظی نکرده و با سرعت به سمت منزل برگشت و دست های پدر پیر و کشاورز خود را که پشتش چون کمانی خم شده بود بوسید و به سمت مادرش رفت و با بوسه ای بر گونه های مادر و خواهر کوچکش گفت همه چیز درست می شود نگران نباشید من برای کار به تهران می روم ،ضمن خداحافظی چند لباس پاره و کهنه را با خودش برداشت و با سرعت به سمت ایستگاه به راه افتاد .

سوار بر مینی بوس جاده های پر از دست انداز و تخریب شده سیلاب را که هنوز فقط بر روی کاغذ اعتبارش محقق شده و جلسات متعددی با هزینه های گزاف برگزار شده اما به مانند جوجه آخر پاییز خبری از آبادانی نیست ،تازه بماند اعتراضات مردم سیل زده در جلو فرمانداری و عملا مینی بوس با گذر از پل های تخریب شده ساعت ۲بعدازظهر به مقصد رسید ،طفل قصه ما در ابتدا با خریدن یک ساندویچ دو نانه برای استراحت به پارک مرکزی شهر رفت تا شب به سمت تهران حرکت کند .

تمام وجود کودکانه اش را ترس و استرس فرا گرفته که تهران چطور جایی است و….

شنیده بود بچه های روستا کناری هر وقت چند ماه تهران می آیند می توانند ماشین خوبی بخرند و….

طفل قصه ما غافل از اینکه پول کارگری جوابگوی مخارج روزمره زندگی را ندارد در فکر خرید خودرو بود .

ساعت ۶صبح در میان ازدحام جمعیت وارد ترمینال جنوب شد ، تمام وجودش خسته بود به همراه انبوه جمعیت به سمت مترو تهران در ایستگاه ترمینال جنوب رفت و……

به محض دیدن جمعیت زیاد داخل مترو در آن ساعت صبحگاهی برای لحظاتی ترسید ولی انبوه جمعیت وی را به داخل قطار حول داد .

با گذشتن از چند ایستگاه متوجه شد نمی داند کجا باید برود ، اما از قضا با دیدن این همه همشهری در داخل قطار شهری کمی از استرسش کاسته شد .

بعد از سلام و علیک و شرح احوال خود از سوی آنها برای فروش داخل قطار دعوت شد ، چند روزی در کنار همشهریان خود دست فروشی کرد و در پایان روز می دید کل درآمد را باید پول نهار یا شام بدهد تازه بماند هزینه های اسکان و حمل و نقل و……

کمی فکر می کند که اینطوری قادر به خریدن خودرو نیست ، با خداحافظی از همشهریان به سمت میدان اختیاریه تهران می رود ،شاید بشود در آمد بیشتری داشته باشد و….
با گذشت ۱۵ روز موفق شد تماسی با خانواده بگیرد و در حدود دویست هزار تومان از طریق دوستان برای پدر پیر بفرستد.
هر روز شاهد بود یکی از همشهریان با موتوری که سبدی بر ترکبند داشت به میدان می آمد و همه او را تحویل می گرفتند و بعد از رفتن ،چند ساعتی جریان پول دار شدن وی زبانزد بود و…
طفل قصه ما تصمیم گرفت تا بیشتر به وی نزدیک شود و بعد از چند روزی در نهایت این همشهری از وی خواست برایش در پارک ملت نوعی آدامس محلی مقوی بفروشد اما غافل از سادگی و…

هر روز بعد از فروش پولی خوبی به وی می داد و حالا وقت بیشتری داشت که شب ها سری به سایر همشهری ها بزند ،یواش یواش متوجه شد خیلی از جوانان همشهری از بیکاری همه آواره دیار غربت شده و با ماشین مسافر کشی می کنند و در نهایت شب ها در گوشه ای اطراق نموده تا از دردهای هم بیشتر با خبر شوند .
هر شب با یکی از آنها به صحبت و درد و دل می پرداخت و شاهد شنیدن گوشه ای از درد های آنان بود .
یکی می گوید :
فوق لیسانس دارم و چند سالی میشه که دختر عمویم را نامزد کردم اما چون بیکار بودم به تهران آمده و روی این پراید درصدی کار می کنم به همه گفتم در شرکتی مشغول شدم .

دیگری می گوید :
با داشتن لیسانس و دو بچه کوچک تازه مستاجر هم هستم و تمام دلخوشی من این پراید قسطی هست که الهی شکر شرمنده زن و بچه نیستم.
دیگری می گوید:
از دانشگاه تهران مهندسی معماری اخذ نموده چون اقوام و بستگانم از اعضای شورا نبودند و شهرداری هم استخدام در قالب آزمون نداشت و از طرفی پولی نداشتم که ساخت و ساز کنم مجبور شدم این پراید دوستم را برای کار کردن به صورت درصدی اجاره کنم .
و یکی دیگر می گوید :
بازنشسته آموزش و پرورش بوده که سه تا دخترم همه لیسانس و فوق لیسانس بیکار هستند و یکی از آنها عقد کرده و برای اینکه بتوانم جهیزیه اش را تهیه کنم با این پراید مجبورم کار کنم ،البته نتوانستم برایش وام ازدواج بگیرم چون آشنایی نداشتیم که سفارشی بکند .

اما محصل قصه ما با شنیدن این درد و دل ها عزمش را جزم می کند تا زودتر پول دار شود چون همه چیز را در پول می بیند و….

چند روزی می گذرد و خبری شب ها از طفل قصه ما نیست و همه از روی حس دلسوزی و همشهری بودن جویای احوال او را می گیرند، یکی

می گوید دیروز بچه رو به جرم فروش مواد گرفتند و….

بله آمده بود پول دار شود اما حالا به جرم فروش و پخش مواد در حوزه شمال تهران حکم اعدام برایش صادر شده و…..

خانواده بعد از مدتی باخبر می شوند اما پدر پیر و خسته که در حال برداشت محصولات کشاورزی است چه کاری می تواند بکند ،بنده خدا دیر بجنبد کل محصولش در آتش سوزی های فصلی می سوزد آخر نه کمباین هست و نه نیروی امداد سریع برای خاموشی ها ،می ماند که چطوری تهران برود و….

این محصل ما در مدرسه ای درس خوانده که معلمانش سالیان سال به خاطر جو سیاسی حاکم بر شهرستان بدون جابجایی مجبور به تدریس هستند و کلی مشکلات در زندگی شخصی دارند و تمام تلاش آنان تدریس اصول درسی کتاب های بی سر و ته است و غافل از اینکه بخواهند بچه ها را آگاه و تربیت کنند .
راه های روستایی بقدری پر پیچ و خم و صعب العبور بود و هیچ رغبتی برای حضور معلمین نداشت و تا حالا هم نه اعتبار بیشتری داده بودند و نه ایجاد انگیزه ای که در رفاه معلمین تاثیری داشته باشد و از طرفی هیچ وقت مدیر آموزش و پرورش فرد خیری را برای کمک دعوت نکرده بود .
اداره راه و ترابری شهرستان با تعدادی نیروی اندک و ماشین آلات فرسوده و از طرفی نبود اعتبارات و جو سیاسی حاکم بر اداره کل راه و ترابری استان اصلا امکان بهبود وضعیت موجود راه ها را نداشتند .
مدیر جهاد کشاورزی شهرستان بعلت جو حاکم در محل کار و وجود نیروهایی که تمام وجود آنان بخل و سنگ اندازی است فرصت اینکه نظر کارشناسان جوان و زبده را بشنود نداشته و از طرفی هنوز فرهنگ مردم در راستایی سیاست های ابلاغی جهاد نبوده که شاهد رونق کشاورزی باشیم

پدر خانواده چون پیر و فرتوت بوده و عملا تمام تلاشش لقمه نانی خشک برای خانواده است و دنبال ارتباطی نبوده که وی را تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی(ره) بنماید به ناچار خبری از تحت پوشش شدن نیست .

اما جالب است بدانید این شهر کوهدشت نام دارد :
همه از هم سبقت می گیرند که بگویند می خواهم کاندیدای نمایندگی شوند دریغ از اینکه بدانند چگونه گره ای از مشکلات مردم حل کنند و تازه همدیگر را به رقابت دعوت می کنند و این تلخ ترین بخش زندگی افراد است چون در پی خودخواهی و اثبات خود می باشند و غافل از اینکه نمایندگی یعنی مسئولیت خدمت به محروم ترین مردم که در چهل سالگی انقلاب هنوز دارای شاخص های فلاکت و بدبختی و بیکاری هستند .
جالب است بدانید در این شهر کاندیداها یا همان نمایندگان به جای پاسخ گویی مرحله به مرحله پروژه ها و طرح ها و کاستی های موجود فقط در فاتحه خونی ها حضور پیدا می کنند چون مردم ما هنوز با دیدگاه قومیت گرایی و قبیله ای به فکر توسعه هستند و از این دیدگاه کاندیداها عملا سواستفاده نموده و کسی منکر همدردی با خانواده های عزادار نیست، کار شما تظاهر است نه همدردی و…

کمتر دانشگاهی یافت می شود که جوانان کوهدشتی هیات علمی یا دانشجو نباشند و کمتر عملیاتی می توان نام برد که جوانان کوهدشتی در آن نباشند پس چرا به یکباره کوهدشت در لیست شهرستان های کمتر توسعه یافته و لرستان در شاخص های فلاکت رتبه زده است .
چه کسی حاضر است جوابگویی پر پر شدن جوانان و طفل های معصوم کوهدشتی باشد ؟
چه کسی پاسخ درگیری های انتخابات مجلس و وجود نیروهای ویژه و عزا دار شدن تعدادی از خانواده ها در زمان انتخابات قبلی است ؟
یا در چهل سالگی دوم انقلاب بس نیست که سیاسیون نسل اول کوهدشت در فکر آخرت خود باشند و کمتر آه مادران را در پی ناکارآمدی خود داشته باشند !

کاش مردم طرهان یاد می گرفتند با انتخاب درست ، قادر هستند سرنوشت خود و فرزندانشان را تغییر دهند ، پس بیایید از قصه طفل داستان ما درس بگیریم که هر یک رای ارزشش اندازه یک زندگی است ،آیا این آتش زیر خاکستر نباید خاموش شود یا می خواهد با داغ این جوانان برای همیشه بسوزد .